این درخت های سرو

یک درختست و هزاران شکوفه.. هزاران شکوفه که هزاران میوه ست و هر میوه ای چند بذر جدید می شود. این چنین جاودانه ست. یک جا شاید بخشکد ولی فرشته ای حامی آن دانه هاست. فرشته ای که خدایش هدایت می کند. یک درخت هرگز نخواهد مرد.


ذهنم پر از اما و اگرها و چرا ها و باید و نبایدهای بی ارزش و با ارزشست.در این ذهن جای خالی قیمت طلا دارد. سوار تاکسی در حال برگشتن به خانه ام. هندزفری مثل تمام روزهای دیگر توی گوشم ست اما چند وقتی هست که نمی شنوم چه کسی ست و چه می خواند. در ذهنم بیش از حد همهمه ست.


کنار اتوبان همت ردیفی از درختان به سمت شرق خم شده اند. در واقع یک روز خم شدند و وقتی به خود آمدند که دیگر روی برگشتن نداشتند. کار باد است.. در تهران از غرب به شرق می وزد معمولا. یک عالم دهری در ذهنم این را گوشزد می کند ولی خودم می دانستم. زیاد دیده ام از این درختهای سیلی خورده.. مثل درختهای زیتون منجیل که محض رضای خدا یک کدامشان هم صاف نیستند.


این نگون بخت ها تا آمده اند بلند شوند سیلی دیگری خورده اند و خب.. امان از دست باد. در ذهنم تصاویر اندکی قبل را مرور می کنم. طوفان درختان بسیاری را کنده بود. جنازه شان بر پیاده رو سبز آرمیده بود و منن غمگین دست بر شاخ و برگشان می کشیدم و دعایشان می کردم که در آرامش بروند و روحشان سبزتر برگردد.


در دلم هم نگران بودم. نکند درختان خانه یمان.. ای کاش خدا حداقل سر این یکی کمی کوتاه آمده باشد. درکش سخت نیست.. آن درختان رفیق چندین ساله ی من بودند. شما از مرگ یک انسان ناراحت می شوید ولی از مرگ دوستتان ناراحت تر می شوید.


چهار سرو سر به فلک کشیده ی حیاط موقرانه ایستاده اند. باد که می آید با آن انعطاف بی نظیرشان فقط تاب می خورند انگار که می رقصند. با تعجب نگاهشان می کنم و متعجب تر نگاهم را پس می دهند. انگار که بگویند: "خب باد بود فقط.. انتظار داشتی چه کنیم؟ زانوی غم بغل بگیریم؟"


من فقط می توانم بگویم که این درختان سرو فوق العاده اند. چهارتایی با هم که فوق العاده ترند. این درختان سرو که همیشه سبزند. با طوفان فقط می رقصند و یک نمای پارسی بودن و شمیمی از باستان دارند.


و نگویم از یک میلیون گنجشکی که درون درختها هستن و شما هیچ وقت نمی بیندشان.


این درخت های سرو!

نظرات 4 + ارسال نظر
کامبیز! دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت 18:50 http://iLost.blog.ir

:)
همین! شاید یک لبخند تلخ فرض اش کنی، یا یک خنده از ته دل!
خود دانی چجور برداشت کنی!
پروف! خیلی خوب نوشتی، مثل همیشه!

خوبی از خودته رفیق! :)

لینی چهارشنبه 23 مهر 1393 ساعت 22:02

پروف! چه لذت هایی که از قلمت بردم و چه برداشت هایی که ازش نکردم!
این روزها ذهن ها بسی آشته است!

+ خوش حالم دوباره وبتو راه انداختی. ^_^

آه ند! من خیلی خوشاحال ترم که دوباره می تونم نظرات شما رو داشته باشم..
ذهن ها هم درست میشن ند فقط باید قوی بود!

سیریوس چهارشنبه 23 مهر 1393 ساعت 21:17

سهم من از بوسه باد... چی بگم ای داد و بیداد...

مصرع به جایی بود.. باد که خیرش به ما نرسیده! :|

محیا چهارشنبه 23 مهر 1393 ساعت 20:46

خوش برگشتی داوش :)

محیااا! :((

یه سال شد،باورت میشه؟! :(
بوقی دلم تنگیده..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.