-
All is gone
شنبه 27 دی 1393 00:08
بچگی هایمان هم افسانه شدند. من در آن افسانه ها نقش بهترین برادر بزرگتر را بازی می کردم. . . برای غصه خوردن من همین یک جعبه ی کفش هم کافی بود. جعبه ی مقوایی از خاطره.. کفش های تازه را از جعبه بیرون آوردم و کناری گذاشتم. این جعبه ی خالی حال عجیبی داشت. در راهروها و پیچ و خم های متروک مانده ی ذهنم، همان پیچ و خم هایی که...
-
شبدرهای چهار برگ
شنبه 26 مهر 1393 21:56
حرف شان را از ساکسون ها و سلت ها شنیده بودم بانوی من! افسانه ی شبدر چهاربرگی که شانس و امید و عشق و ایمان می آورد.. یک شبدر و چهار برگ سبزش و یک جادوی نهفته! هرچقدر به بوته های پرپشت سبز و بنفش شبدرها نگاه کنی و بپویی و بپایی نمی توانی آن چهار برگ را بیابی، فقط همان شبدرهای سه برگ معمولی.. این سه برگ های پیش پا افتاده...
-
این درخت های سرو
سهشنبه 22 مهر 1393 23:44
یک درختست و هزاران شکوفه.. هزاران شکوفه که هزاران میوه ست و هر میوه ای چند بذر جدید می شود. این چنین جاودانه ست. یک جا شاید بخشکد ولی فرشته ای حامی آن دانه هاست. فرشته ای که خدایش هدایت می کند. یک درخت هرگز نخواهد مرد. ذهنم پر از اما و اگرها و چرا ها و باید و نبایدهای بی ارزش و با ارزشست.در این ذهن جای خالی قیمت طلا...